هنگامی که در آسمان دلم همه چیز بر وفق مراد است، و با خود می گویم که به راستی من خوشبختم، همواره ترس آمدن لکه ای سیاه بر ابر سفید زندگی مرا از آن اوج خوشبختی به زیر می کشاند و غباری از غم را بر پیشانیم می نشاند.

 

 

روزهای پر فراز و نشیب می گذرند، می آیند و می روند و آنچه که باقی می ماند غمها و شادیهایی است که می مانند.

 این روزها شادیهایم کم نیستند، شادی بر انگیز است این حس که باور داشته باشی کسی تو را بسیار دوست دارد. ببینی او را که بی آلایش، قدم به قدم در راهی به پیش می رود که انتهای آن بی شک عشق خواهد بود.

  در این میان رفتار من به گونه ای است که او را از گام برداشتن در این راه باز نمی دارم، نمی دانم شاید رفتارم درست نباشد، اما حقیقی است و به ریا و خودخواهی آلوده نیست. به خود می گویم باید به او اجازه دهم که طعم عشق را بچشد، به خود می گویم اما تو نمی توانی پا به پای او پیش بروی، لااقل تا کنون که چنین بوده است، و در آخر به خود می گویم که چندان مهم نیست، این حق او است که عاشق شود، عاشق باشد و عشق بورزد، آن هم به همسرش.

 ازدواج معجون پیچیده ای است. حسی غریبی که در انسان بوجود می آورد بسیار پیچیده است، لااقل برای من چنین بوده است، و انتخاب همسر شاید حساس ترین انتخاب در زندگی باشد، و من بینهایت خشنودم از انتخابم.

 

 *********

 از دوستانم به خصوص جاوید عزیز ، لیلای عزیز، هاله عزیز و هامی عزیز ممنونم و اگر نگرانشان کردم شرمنده!! این اندوه و غصه چیز چندان مهمی نیست، یادگاری است از آن دوران سخت، که هر از چندی به سراغم می آید و غمگینم می کند. اندکی سخت است فراموش کردن آن دوران.

 *********

 من پا به پای موکب خورشید

 یک روز تا غروب سفر کردم

 دنیا چه کوچک است

 و این راه شرق و غرب چه کوتاه!

 تنها دو روز راه میان زمین و ماه

 اما، من و تو دور....

 آنگونه دور ِ دور،

 که اعجاز عشق نیز

 ما را به یکدگر نرساند

 ز هیچ راه،

 آه

 فریدون مشیری - دور