هیچ کس به اندازه من از سرطان متنفر نیست، اما افسوس که نمی توانم برایش بگویم و برایش بگویم چرا!!!

هنگامی که به سایتی مراجعه می کنم و ... آن عبارت تهوع آور «ورود به این سایت ....» و فیلترینگ، آه از نهادم در می آید. تاسف از خوردن تیشه ای دیگر بر آزادی بیان 

به گمان من، گردش آزاد اطلاعات در هر مجموعه به پیشرفت رو به جلوی آن مجموعه کمک شایانی خواهد نمود. 

به جد اعتقاد دارم که حتی در بسته ترین و دیکتاتورمابانه ترین سامانه ها نیز، گردش آزاد نظرات در نهایت به نفع تصمیم گیرندگان آن سامانه تمام خواهد شد.

کمترین منفعت آن شاید این است که رسیدن بازخورهای (فیدبک) منفی از لایه های پایین یک سیستم به لایه های بالاتر، فرصت بوجود آمدن رویای مدیریت بر یک مدینه فاضله را از اذهان مدیران آن سیستم خواهد گرفت.

رویا دیدن در زندگی شیرین است و آسان اما رویایی کردن زندگی، لااقل، بسیار سخت است. (هه، نمی گویم تلخ و سخت چون هنوز به تمامی به تلخی آن اعتقاد ندارم.) و گویی دولت مردان ما شیرینی را بیشتر از تلخی دوست دارند.

از زندگی مشترک خود راضی هستی؟ چرا؟

این «چرا» از همه مهمتر است. با شنیدن پاسخ به این سوال میتوان آرمان های یک نفر را درک کرد. یا لااقل سطح توقعات او را.

سودای شکستن لامپ مهتابی آن هم نه متوسط و کوچک، از آن لامپ مهتابیهای بزرگ

نمی دانم می توان گفت که این سودا را هر ذهنی روزی در سر داشته است یا نه، در ذهن من که از دیر باز بوده و تا کنون عملی نشده است.

پس از فراز و نشیب های بسیار که بیش از همه چیز آنچه که به آدمی تزریق می کند کمبود وقت است،  دوباره می خواهم تا بنویسم.