بودن یا نبودن ....

 بحث در این نیست، وسوسه این است.

 

 شراب زهرآلوده به جام و

 شمشیر به زهر آب دیده در کف دشمن.

 

 همه چیزی از پیش روشن است و حساب شده

 و پرده در لحظه معلوم فرو خواهد افتاد.

 

 پدرم مگر به باغ جسمانی خفته بود

 که نقش من میراث اعتماد فریبکار اوست

 و بستر فریب او کامگاه عمویم!

 

 من این همه را به ناگهان دریافتم،

 با نیم نگاهی از سر اتفاق به نظارگان تماشا

 

 اگر اعتماد چون شیطانی دیگر

 این قابیل دیگر را به جسمانی دیگر

 به بی خبری لالا نگفته بود،

 خدا را

 خدا را!

 

 چه فریبی اما

 چه فریبی!

 که آنکه از پس پرده نیمرنگ ظلمت به تماشا نشسته

 از تمامی فاجعه آگاه است

 و غمنامه مرا پیشاپیش، حرف به حرف باز میشناسد.

 

 در پس پرده نیمرنگ تاریکی

 چشمها، نظاره درد مرا

 سکه ها از سیم و زر پرداخته اند.

 تا از طرح آزاد گریستن

 در اختلال صدا و تنفس آن کس

 که متظاهرانه

 در حقیقت به تردید می نگرد

 لذتی به کف آرند.

 

 از اینان مدد از چه خواهم، که سرانجام

 مرا و عموی مرا به تساوی

 در برابر خویش به کرنش می خوانند،

 هرچند رنج من ایشان را ندا داده باشد که دیگر

 کلادیوس نه نام عم

 که مفهومی است عام.

 

 و پرده ...

 در لحظه محتوم...

 

 با این همه

 از آن زمان که حقیقت

 چون روح سرگردان بی آرامی بر من آشکاره شد

 و گند جهان

 چون دود مشعلی در صحنه های دروغین

 منخرین مرا آزرد،

 بحثی نه

 که وسوسه ای است این:

 بودن یا نبودن.

 

 هملت- احمد شاملو

 

 ***********

 گویا حال دوست من چندان خوش نیست!

 با خود می گویم زبانم را به دندان بگیرم و کلامی نگویم که نمک خواهد بود بر زخم و چرخاندن استخوان در لابلای زخم چرک کرده و به عفونت نشسته. شاید وقتی دیگر... شاید وقتی دیگر ....