نوشته های سابقم را می خوانم. باورت می شود که آنها از آن من هستند؟

نوشته های سال ۱۳۸۳ و می بینم که چقدر با احساس می نوشتم. احساسم کو؟ همه خلاصه شده است در یک چیز. احساساتم کجاست؟ آه خدایا

آنقدر اعتماد به نفسم بالا رفته است که دیگر هیچ کس نمی تواند آن را له کند.  آنقدر پیش بینی هایم درست از آب در می آیند که گویی آینده را در کف دست خود می بینم. آنقدر به نظراتم درباره دیگران ایمان دارم که به خود زحمت دوباره دیدن کسی را نمی دهم تا درباره او و آینده اش نظر بدهم و همان نگاه اول را کافی می دانم و اندکی هم بیش از نیاز. به هیچکس و هیچ چیز اجازه نمی دهم که حتی لحظه ای در توانایی ها و قدرتم شک کند و چنان متجاوز به این خطوط قرمز را می کوبم که گویی به مقدساتم توهین کرده اند. و آخرینش هم آن استاد بخت برگشته کلاس تحلیلمان که فکر می کنم خودش هم نمی داست چرا با او در کلاسش چنین می کنم.

وای بر من، وای بر من، وای بر من

انسانیت انسانها را فراموش کرده ام. گوهر وجودی آنها را که با آن و تنها آن، اشرف موجودات شده اند.

به کجا می روم؟

آه خدایا خسته شدم از بس که بالغانه رفتار کرده ام و می کنم. به راستی می کنم؟ خسته شدم از بس که شب و روز تلاشم است تا چشمان اطرافیانم را از حدقه در بیاورم. خدایا خسته شدم از تمام افاده هایی که با کامل بودن خود به دیگران فروخته ام.

چقدر دور شده ام از آن سامی که باید باشم. غرور آنچنان مرا در برگرفته است که همه چیز را از دست داده ام و از همه مهمتر آن احساس عاشقانه ام را به اویی که از دستش داده ام. و در پی آن تمامی احساساتی که آن روزها در نوشته هایم بود.

و بدترین قسمت آن، این است که فکر می کنم که خوشبختم و هیچ دوست ندارم که شرایطم عوض شود.

نظرات 2 + ارسال نظر
ه. شنبه 8 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:07 ق.ظ

راستش را بخواهی خیلی دلم می خواست اینها را نه به این شدت ولی یکجوری به رویت بیاورم. اما...
ترسیدم به چیزهای دیگری تعبیرش کنی..
و می دانستم که اهمیتی نخواهی داد..
به نظر من هم این اعتماد به نفس زیاده + خودشیفتگی دارد کم کمک به جاهای باریک می کشد.

تو همیشه اهل پیش بینی آدم ها بودی.. اما راستش این دفعه آخری مرا با طرز حرف زدنت رنجاندی..

امیدوارم که این نظر و اینکه در اینجا می گذارمش را به حساب چیزی غیر از دوستی و خواستن خیر و صلاح برایت نگذاری.

من هم آن دوست قدیمی را بیشتر دوست داشتم.
در همین یک ساله کلی تغییر کرده ای..

غریب آشنا پنج‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:43 ق.ظ

با عرض معذرت بابت فضولی در صفحه کاملاْ خصوصی ولی چه کنم که باهوشم و با شناختی که از تو دارم هنوز از حذف لینکت در fav هایم ناامید نشده ام.
به نظر من هنوز هم از سامی گذشته ات دور نشده ای.این پست خود گواه بر این موضوع است.
راستش هرگز از این تیپ کلاس ها هرگز خوشم نمی آمده.کمتر کسی را دیدم که به واقع مثبت شود.
فرضا هامی نمونه ای بود که به شدت تغییر رفتارش محسوس بود.حالا تو و این پستت.
گویا این کلاس ها سحری در خود دارند و سحر هرگز حقیقی نبوده است. از من می شنوی تغییر اخلاقت را ریشه یابی کن.این پست تنها نشانه ای که دارد، این است که تو می خواهی خودت را بازبیابی ولی کمی ترسیده ای، نه این که خودشیفتگی را به اوج رسانده باشی.نه هرگز.راستش من این پستت را دوست دارم چون واقع گرایانه بود و خیلی حرف های + درخود داشت، تنها اگر به ضمیرناخودآگاهت بیشتر بها دهی.
ولی این واقعیت را هم قبول کن که همیشه خودشیفته بوده ای *:دی*
راستی تغییر آن قدرها هم سخت نیست، نه در جهت مثبتش و نه منفی اش.
موفق و سبز باشی
در پناه حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد