حدود چند دقیقه است که پشت چراغ قرمز ایستاده ای و منتظر سبز شدن چراغ هستی. تنها یک ردیف ماشین در کنارتو  ایستاده اند. بعد از گذشت چندین دقیقه چراغ سبز می شود و تا تو شروع به سرعت گرفتن و گذر از چهار راه می نمایی ماشین دیگری که همان هنگام به چهار راه رسیده است، با سرعت از کنار تو می گذرد و قبل از آنکه تو چهار راه را طی نمایی مسافت بسیاری را طی نموده است و از تو دور شده است. در زندگی نیز گاهی زودتر حرکت کرده ای و ...

 به همراه تعدادی ماشین در پشت چراغ قرمز ایستاده ای، یکی از ماشینها به خلاف چراغ قرمز را رد می کند و می گذرد. شاید به سلامت از چهارراه عبور کند و آنقدر از تو پیشی گیرد که دیگر او را نبینی. شاید به سلامت از چهار راه عبور کند اما ساعتی بعد او را در چهاراهی دیگر مشاهده کنی درحالیکه با ماشینی دیگر تصادف نموده است و یا شاید در همان چهار راه اول تصادف رخ دهد و با سبز شدن چراغ تو از او پیشی بگیری. در زندگی نیز گاهی انجام خلافی ...

 در حال گذر از جاده ای هستی و تصادف می کنی، ماشینهای پشت سر از تو پیشی می گیرند و ادامه مسیر می دهند. بعد از دو ساعت معطلی بابت تصادف به مسیر ادامه می دهی، و ماشینهایی را در زیر آوار ...

 در شهر در حال رانندگی هستی و تنها چند ثانیه دیر ....

 

 زندگی با یک پای شکسته بسیار سخت و طاقت فرسا است. اما چاره ای جز تحمل نیست.

 داستان کوتاه ایده جالبی است که چند روزی است ذهنم را به خود مشغول کرده است.

 

گاهی فکر می کنم که چه اندازه زندگی انسانها شبیه به رانندگی در شهر است. از هر لحاظی که در نظر بگیری این تشابه خود را نشان می دهد.